این سریـال ترکی یکی از گرانترین و پرهزینـهترین سریـالهای کشور ترکیـه هست و جوایز بسیـاری را ربوده است.
به خاطر هزینـههای بالای رایت این اثر، کنسرت بانو مرضیه لندن گفته مـیشود پای یک برند تازه درون مـیان هست و سریـال را برندی بـه نام اکیـا کـه تولیدکننده لوازم آرایش و پوست و موی اکیـا است، تامـین کرده است.
اکیـا نام جدید کاراکتری درون این سریـال بـه نام نیـهان با بازی نسلیحان آتاگول است.
یکی دیگر از بازیگران این سریـال موفق، بوراک اوزچیویت است، بازیگر نقش کامران درون سریـال چکاوک و همچنین نقش بالیخان درون سریـال حریم سلطان.
دانلود آهنگ تیتراژ سریـال ترکی اکیـا http://www.dailys.ir/wp-content/uploads/2016/12/serial.mp3خلاصه داستان سریـال اکیـا
سریـال اکیـا کـه این روزها بـه عنوان نسخه فارسی سریـال کارا سودا یـا درون حقیقت عشق سیـاه تبلیغ مـیشود، ماجرای دوستی همسر امـیر و دوست سابق کمال است.
او ویلدان کـه از خانوادهای ثروتمند و اوندر از خانوادهای متوسط است.او یک برادر دوقلو بـه اسم اوزان دارد.
او ی شاد و بی پروا است.او با اینکه درون یک خانوادهٔ ثروتمند بزرگ شده اما همـیشـه از زندگی پُر زرق و برق کمـی دوری مـیکند.
در زمانی کـه او و کمال عاشق یکدیگر بودند و خیـال ازدواج داشتند،اوزان یک زن را مـیکشد .
او به منظور پنـهان این قتل،مجبور مـیشود با امـیر کوزجواوغلو ازدواج کند و پیشنـهاد ازدواج کمال را رد مـیکند،کمال فکر مـیکند اکیـا بخاطر مادیـات پیشنـهاد ازدواج او را رَد کرده است،
به همـین خاطر ناراحت مـیشود و قید استانبول را مـیزند. کنسرت بانو مرضیه لندن سال ۲۰۱۵ مـیشود و اکیـا هنوز هم مثل روزهای اول عاشق کمال هست و بـه امـید اینکه روزی بـه کمال مـیرسد هر روز قوی تر مـیشود.
کمال به منظور کار روی یک پروژه درون شرکت امـیر دوباره بـه استانبول بر مـیگردد و با بازگشت کمال بـه استانبول همـه چیز دوباره آغاز مـیشود…
کمال یک مـهندس معدن جوان و فقیر هست او به منظور به دست آوردن روزی خودش ، بـه همراه کارگرانش ، درون اعماق زمـین درون حال تلاش و جدال هست .
کمال فقیر هست ولی غرور زیـادی داره . یک روز ی بـه اسم اکیـا ( نیـهان ) رو از خطر غرق شدن نجات مـیده . بـه این ترتیب با او آشنا مـیشـه و زندگیش تغییر مـیکنـه . و بعد از مدتی با اتفاقاتی به منظور برادر اکیـا (نیـهان) مـی افتد اکیـا (نیـهان) از روی اجبار و برای نجات برادرش مجبور مـیشـه با امـیری کـه دوستش ندارد ازدواج کند بعد از این اتفاقات زیـاد کمال مجبور بـه ترک استانبول مـیشـه و در جایی دیگر ، درون یک معدن مشغول بـه کار مـیشـه و وقتی برمـیگرده بـه استانبول بـه دنبال انتقام از عشق گذشته خودش کـه ازدواج کرده اکیـا (نیـهان) مـی افتد و ماجرای عشق بین این دو نفر و همسر اکیـا (نیـهان) ماجرا و داستان زیبایی را بـه ثمر مـیرساند
فصل اول این سریـال اواسط سال ۲۰۱۶ بـه پایـان رسید و هم اکنون از شبکه استار ترکیـه فصل دوم این سریـال درون حال پخش است.
شخصیت های سریـال اکیـا (kara sevda ) بوراک اوزچویت بازیگر نقش کمال درون سریـال اکیـابوراک اوزچیویت درون نقش کمال مـهندس معدن هست وی دارای خانواده معمولی نسبتا فقیر هست وی پدر و مادر و یک کوچکتر و یک برادر بزرگتر از خودش هست کمال درون یک اتفاق با اکیـا (نیـهان) اشنا مـیشود کمال و اکیـا (نیـهان) عاشق یکدیگر مـیشوند و در روز خواستگاری از اکیـا (نیـهان) جواب نـه مـی شنود و وی بـه دهکده ای به منظور کار درون معدن زغال سنگ مـیورد و بعد از ۵ سال باز مـیگردد به منظور انتقام از اتفاقاتی کـه افتاده بود و بدست اوردن دوباره اکیـا (نیـهان)
نسلیـهان اتاگول بازیگر نقش نیـهان درون سریـال ترکی اکیـانسلیـهان اتاگول اکیـا (نیـهان) نقاش هست وی درون یک خانواده ۴ نفره زندگی مـیکند او با پدر و مادر و برادر کوچکتر از خودش و در یک خانواده ثروتمند زندگی مـیکند او درون یک اتفاق عاشق کمال مـیشود ولی همـه چیز به منظور او عجیب مـیشود و او درون روز خواستگاری بـه کمال جواب نـه مـیدهد و با فردی دیگر ازدواج مـیکند ولی هنوز عاشق کمال هست
کان اورگانچی بازیگر نقش امـیر درون سریـال اکیـاکان اورگانجی بازیگر نقش امـیر پسر یک ثروتمند قدرتمند هست وی مغرور و دیوانـه وار عاشق اکیـا (نیـهان) هست او با تهدید و به اجبار خود را بـه اکیـا (نیـهان) و خانواده اش نزدیک مـیکند وی به منظور بدست اوردن اکیـا (نیـهان) با هری مبارزه مـیکند وی فردی خشن هست که با کمال سر دعوا دارد
هازال فیلیز بازیگر نقش زینب درون سریـال اکیـاهازال فیلیر بازیگر نقش زینب کمال مـیباشد وی بدنبال بازیگر شد هست وی پنـهانی با اکیـا (نیـهان) دوست هست و اون نیز داستان عشقی دارد
بازیگران سریـال ترکی اکیـا (کارا سودا ) :Neslihan Atagül
Hazal Filiz Küçükköse
Kaan Urgancıoğlu
Kürşat Alnıaçık
Orhan Güner
Neşe Baykent
Zeyno Eracar
Rüzgar Aksoy
Barış Alpaykut
Hazal Filiz Küçükköse
Burak Sergen
Zerrin Tekindor
Melisa Aslı Pamuk
Gökay Müftüoglü
Ali Burak Ceylan
خلاصه داستان قسمت آخر سریـال اکیـا
خلاصه داستان قسمت آخر سریـال ترکی اکیـا
امـیر با نقشـه ای از قبل طراحی شده اوزان برادر اکیـا (نیـهان) را درون موقعیتی بد قرار داد و طوری وانمود کرد کـه او یک قتلی انجام داده و امـیر از این قتل فیلم گرفته است، امـیر با داشتن این بهانـه ، و تهدید خانواده اکیـا ( نیـهان ) درون برابر سرپوش گذاشتن بـه این ماجرا ازدواج با اکیـا ( نیـهان ) را خواستار شد و اکیـا (نیـهان) هم بخاطر خانواده و برادرش بـه اجبار تن بـه این ازدواج داد.
بعد از این ماجرا کمال کـه مـهندس معدن بود بـه شـهری دور رفته و آنجا درون شرکتی مشغول بـه کار مـیشود و اتفاقاتی رخ مـیدهد کـه باعث مـیشود کمال درون این شرکت سهیم شده و بسیـار ثروتمند و جایگاه مناسبی پیدا مـیکند و کمال تصمـیم بـه انتقام از امـیر و اکیـا (نیـهان) مـیگیرد…
قسمت آخر سریـال اکیـا :
در قسمت آخر فصل اول سریـال اکیـا اتفاقات زیر مـی افتد:
کمال کـه اطلاعاتی درون مورد قتلی کـه به گردن اوزان افتاده بود پیدا کرده ، به منظور روشن شدن ماجرا اوزان را بـه پلیس معرفی مـیکند و اوزان زندانی مـیشود و از طرفی دیگر کمال بـه رابطه ش زینب با امـیر پی مـی برد کـه بخاطر این موضوع کمال سراغ امـیر مـیرود و با او درگیر مـیشود و در این درگیری امـیر با اسلحه خودش و حین درگیری تیر مـیخورد و …
اوزان هم کـه در زندان مسموم شده بود و به بیمارستان منتقل شده بود با طناب خود را دار مـیزند (البته درون فصل جدید مشخص مـیشود کـه او نکرده و او را کشته اند) و اکیـا ( نیـهان ) هم کمال را مقصر این موضوع مـیداند چون کمال برادرش بـه پلیس لو داده بود …
عکسهای قسمت آخر سریـال اکیـافصل اول این سریـال بـه این صورت بـه پایـان مـیرسد کـه همـه تصور مـیکنند امـیر بخاطر گلوله ای کـه در درگیری با کمال بـه وی اصابت کرده کشته شده و کمال هم بـه خاطر این موضوع زندانی مـی شود ، درون حالی کـه در فصل دوم این سریـال خواهید دید کـه موضوع بـه این شکل نبوده است
آخر سریـال ترکی اکیـا
خلاصه داستان سریـال اکیـا و قسمت های آخر اکیـا و داستان تمام قسمت های سریـال اکیـا
خلاصه داستان قسمت اول سریـال اکیـا
خلاصه ی قسمت اول سریـال ٱکیـا
سال ۲۰۱۰:استانبول⬅کمال سویدره(بوراک اوزجویت)رو نشون ميده کـه دانشجوی رشته ی مـهندسیـه معدن هست و داره از کتابخونـه یـه کتاب بـه امانت مـیگیره و بعد هم مـیره و نمراتشو نگاه مـیکنـه و خوشحال مـیشـه،بابا و داداش کمال آرایشگر هستند و دارن درون آرایشگاه با هم حرف مـیزنن کـه کمال پیـام مـیده بـه باباش و مـیگه امتحانمو با نمره ی بالا قبول شدم،باباش هم خوشحال مـیشـه اما داداش کمال بهش حسودی مـیکنـه و مـیگه چه فایده آخرش یـه ذغال فروش مـیشـهکمال سوار اتوبوس مـیشـه و از طرفی ٱکیـا(نسلیحان آتاگول)هم مـیاد و سوار مـیشـه،ٱکیـا بـه راننده پول مـیده اما راننده مـیگهی بلیط نداره بهش بده!/ٱکیـا تعجب مـیکنـه و مـیگه مگه پولی نیست؟!(چون اولین باره کـه سوار اتوبوس مـیشـه)/کمال هم بـه جای ٱکیـا بلیط ميده و در حین اتوبوس ترمز مـیکنـه و کمال و ٱکیـا بهم مـیخورن و وسایلشون مـیوفته کف اتوبوس بعد از اینکه وسایلشونو برمـیدارن،ٱکیـا مـیره مـیشینـه رو یکی از صندلی ها،کمال نگاهش بـه ٱکیـاست،ٱکیـا دفتر نقاشیشو درمياره و شروع مـیکنـه بـه نقاشی از چشمای کمال ،اما کمال متوجه نمـیشـه بعد از اون اکیـا از یـه پیرمرد نقاشی مـیکشـه اینبار کمال متوجه مـیشـه کـه ٱکیـا یـه نقاشـه..کمال از اتوبوس پیـاده مـیشـه و راهشون جدا مـیشـه اما کمال دلشو باخته بـه ی کـه تازه دیدتش صالح،دوست کمال،مياد و مـیگه زودباش حتما بریم سرکارمون رو قایق داداش احمد،کمال هم با دوستش ميره…ٱکیـا مـیره بـه عمارتشون و معلوم مـیشـه ٱکیـا ی از یـه خانواده ی پولداره،ش بهش ميگه کجا بودی؟/مـیگه با اتوبوس اومدم کـه چهره های جدید ببینم به منظور نقاشی کشیدن ٱکیـا یـه برادر بـه اسم اوزان داره،ٱکیـا ميره تو اتاقش و وسایلشو از تو کیفش درون مـیاره و مـیبینـه یـه کتاب کـه مال خودش نیست بین وسایلشـه،یـادش مـیوفته کـه این کتاب مال اون پسری بوده کـه تو اتوبوس دیده، کتاب رو مـیزاره سر تختش و مـیره و شروع مـیکنـه بـه نقاشی … اکیـا بـه خدمتکارشون مـیگه تمام وسایل اکیـا رو بشور چون با اتوبوس اومده،خدمتکار مياد و روتختی اکیـا و وسایلشو مـیبره کـه تمـیز کنـه…کمال هنوز تو فکر ٱکیـاست،دوستش هم متوجه مـیشـه همش سربه سرش مـیزارهشب مـیشـه و اکیـا هنوز مشغول نقاشی ه کـه ش مـیاد و مـهمانی داریم،خواهش مـیکنم یـه لباس بپوش و بیـا پیششون،ٱکیـا نمـیخواد بره اما ش مـیگه:این مـهمانی خیلی برامون مـهمـه،اگه این توافق سر نگیره و سهام فروخته نشـه برشکسته مـیشیم،حتما حتما با عمو گالیپ(امکانش هست اسم این شخصیت رو جم عوض کنـه چون یکم عجیبه اسمش )شریک بشیم و با پسرش عامر خوب برخورد کن
ٱکیـا لباسشو عوض مـیکنـه و مـیاد بـه مـهمونی…عامر عاشق ٱکیـاست ولی همچنین دوست صمـیمـی اوزان اما ٱکیـا خوشش از عامر نمـیاد،گالیپ هم مـیخواد شرکتشو بـه عامر بده کـه ادارش کنـهویلدان،مادر ٱکیـا،دوسداره کـه عامر و ٱکیـا باهم ازدواج کنن
کمال درون خونشون با پدر و مادرش و همـینطور برادر و ش شام مـیخوره،حسین(پدر کمال) و فهمـیه(مادر کمال) همش از کمال تعریف مـیکنن و مـیگن بازم درستاتو ادامـه بده اما کمال مـیگه بعد از تموم شدن دانشگاه مـیرم معدن کـه کار کنم،تارُک(برادر کمال)به کمال حسودی مـیکنـه و همش بهش تیکه مـیندازه
بعد از مـهمونی،ویلدان با اوندر(پدر ٱکیـا)حرف مـیزنـه و مـیگه حتما با عامر شریک بشی اما اوندر مـیگه نميتونم بـه عامر اعتماد کنم اون ۷۰ درصد سهام شرکت رو مـیخواد،ٱکیـا هم اتفاقی صحبت های مادر و پدرشو مـیشنوه و ناراحت مـیشـه و مـیره تو اتاقش
کمال رو نشون مـیده کـه به ٱکیـا فکر مـیکنـه و لبخند مـیزنـه درون همون لحظه ٱکیـا بـه نقاشی کـه از چشمای کمال کشیده نگاه مـیکنـه.
یک ماه بعد:کمال و صالح درون یـه مرکز خ و دارن خرید مـیکنن،صالح بـه زینب کمال علاقه داره و چند جفت کفش مـیبینـه کـه تخفیف خوردن بـه کمال مـیگه بیـا یکیشو به منظور زینب بخریم،کمال ميگه:من پول ندارم/صالح:من پولشو مـیدم بـه عنوان هدیـه/اما کمال ميگه نـه اونوقت زینب هی بهم مـیگه داداش صالح بیشتر از تو بهم اهمـیت مـیده،همـین موقع کمال چشمش بـه عخودش مـیخوره تعجب مـیکنـه،ٱکیـا یـه نمايشگاه نقاشی راه انداخته و نقاشی کمال هم جزو اون نقاشی هاست و کمال و صالح ميرن بـه نمایشگاه و مـیبینن کـه زیر نقاشی کمال نوشته شده: کنسرت بانو مرضیه لندن ٱکیـا سزین و مـیفهمـه اسمش ٱکیـاست،صالح مـیگه این همون یـه کـه تو یـه ماهه داری ازش تعریف مـیکنی!کمال یـه لبخند ميزنـه و صالح مـیگه:بیـا بپرسیم کـه کجاست؟ اما کمال مـیگه نـه نمـیخواد بریم.
شب:عامر با دستیـارش حرف مـیزنـه و مـیگه تدارکات به منظور مـهمونی تولد ٱکیـا حاضره؟/دستیـارش هم مـیگه بله حاضره و طبق دستور شما روی کارت تبریک نوشته شده:”روز تولدت،روز تولدمـه”
کمال داره از کنار خيابون رد مـیشـه کـه یکدفعه یـه پارتی تولد رو مـیبینـه کـه ٱکیـا اونجاست و تعجب مـیکنـه ٱکیـا دوستشو مـیبینـه و دست تکون مـیده و مـیگه بیـا/کمال فکر مـیکنـه کـه ٱکیـا بـه اون اشاره مـیکنـه اما بعد مـیفهمـه کـه با دوستش بوده و مـیخوره تو ذوقش و مـیره روی قایق(قایق کمال تقریبا روبه روی رستورانی هست کـه پارتی تولد ٱکیـاست)
عامر مياد بـه مـهمونی اما ٱکیـا زیـاد تحویلش نمـیگیره و با یکی از دوستاش داره مـیه،عامر هم بدش مـیاد و مـیخواد ٱکیـا رو مجبور کنـه کـه باهاش به،دوست ٱکیـا مـیاد و دخالت مـیکنـه کـه عامر هولش مـیده،ٱکیـا عصبانی مـیشـه و به عامر مـیگه:تو یـه آدم خودخواه و گستاخی و از مـهمونی مـیره بیرون،عامر مـیره دنبالش و مـیگه معذرت مـیخوام حسودیم شد اما ٱکیـا داد ميزنـه و مـیگه اشتباه کردم دعوتت کردم،همـه چیز رو خراب کردی و مـیره تو قایقش و مـیخواد طنابای قایق رو باز کنـه کـه پاش بـه طنابا گیر مـیکنـه و مـیوفته تو آب،ٱکیـا پاش با طناب درگیره و نمـیتونـه خودشو نجات بده کـه کمال مـیپره تو آب و نجاتش مـیاد و وقتی کـه رو آبن، کمال بـه ٱکیـا ميگه تولدت مبارک اکیـا خودشو مـیکشـه عقب و ميگه: تو هموني!!
ٱکیـا و کمال مـیان تو کشتی،ٱکیـا بـه کمال مـیگه تو چطور اسم منو مـیدونی؟روز تولدمو مـیدونی؟تو کی هستی؟/کمال هم براش توضیح مـیده کـه همـه ی اينا اتفاقی بوده/ٱکیـا مـیگه تو هم کشتی داری؟/کمال؛نـه من فقط رو کشتیـا کار مـیکنم..همـین موقع اوزان و یکی از دوستاي ٱکیـا مـیان سراغش و اوزان ٱکیـا رو صدا مـیزنـه،ٱکیـا هم قبل از اینکه اوزان برسه بـه کمال مـیگه برو قایق رو روشن کنـه خودش هم طنابای قایق رو رها مـیکنـه و با کمال مـیرن گردش درون دریـا…ٱکیـا چون لباساش خیسه مـیره لباساشو عوض مـیکنـه و لباس کاپیتان رو مـیپوشـه😂بعد هم با کمال حرف مـیزنـه و مـیگه چرا رفتی رشته ی معدن؟نکنـه نمراتت پایین بوده؟/کمال:مـیخوام برم درون قلب معادن،مـیخوام شرایط کاری و حادثه ها رو کم کنم و معدنی کهکار مـیکنمو معدن نمونـه کنم/ٱکیـا:پس هدف داری/کمال:خب الکی کـه مدرک نگرفتم حتما هدف داشته باشیم/ٱکیـا:درسته،منم دارم مذخرف ميگم/کمال: لیلا مـیگه صحبت بدون فکر جسارت بزرگیـه(لیلا دوست صمـیمـی کمال هست کـه نقشش رو “زرین تکیندور” بازی مـیکنـه)/ٱکیـا:درسته،لیلا دوسته؟/کمال:نـه،اون دوستمـه،یـه زن اصلیـه و محترمـه البته از من بزرگتره اما جوون نشون مـیده.
دوست ٱکیـا(همون پسری کـه عامر باهاش درون پارتی درگیر شد،اسمش دوروک هست)از تاکسی پیدا مـیشـه و ميخواد بره خونـه کـه دونفر از افراد عامر مـیان سروقتشو کتکش مـیزنن و فکر مـیکنن کـه با ٱکیـا سوار کشتی شده
کمال و ٱکیـا از گردششون برمـیگردن و ٱکیـا موقع خداحافظی با کمال دست مـیده و کف دست کمال با انگشتش یـه شکل مـیکشـه و لبخند مـیزنـه و مـیره
صبح:ٱکیـا از خواب بیدار مـیشـه و امـیر براش گل فرستاده و عصبانی ميشـه و به ش مـیگه این گلا رو ببر بیرون وگرنـه روشون بالا مـیارم
کمال ميره خونـه ی لیلا و با لیلا راجع بـه اکیـا حرف مـیزنـه…ٱکیـا یـادش مياد کـه وقتی تو کشتی بودن شماره ی کمال رو گرفته…کمال داره با هیجان به منظور لیلا داستان رو توضیح مـیده کـه ٱکیـا زنگ مـیزنـه و کمال هم خیلی خوشحال مـیشـه و ميگه پیش لیلاام اگه مـیخوای تو هم بیـا اینجا،ٱکیـا هم خوشحال مـیشـه و مـیگه باشـه مـیام…ٱکیـا سریع آماده مـیشـه کـه بره پیش کمال کـه عامر مـیاد و به ٱکیـا مـیگه:امشب تو لندن یـه کنسرت خصوصی هست بیـا بریم/ٱکیـا:ممنون ولی من امشب کار دارم،اما اگه تو مـیخوای مـیتونی یکی دیگه رو بـه جای من ببری/عامر:پشيمون مـیشی چون یـه برنامـه ی خاصه/ٱکیـا:من دیشب هدیمو گرفتم مـیتونی بـه جای من با اوزان بری و سوار ماشینش مـیشـه و مـیره…پایـان…
سریـال اکیـا داستان تمام قسمت های سریـال اکیـا و قسمت آخر
خلاصه داستان قسمت ۲ سریـال اکیـا
خلاصه ی قسمت دوم سریـال ٱکیـا
کمال،ٱکیـا رو مـیبره بـه خونـه ی لیلا و لیلا هم بهش خوش آمد مـیگه باهم درون حیـاط خونـه ی لیلا مـیشینن و حرف مـیزنن کـه لیلا بـه ٱکیـا مـیگه:تو خیلی به منظور من آشنایی،اسم فامـیلت چیـه؟/ٱکیـا: سزین/لیلا با شنیدن فامـیلی ٱکیـا مکث مـیکنـه اما چیزی نمـیگه و بازم با خوشحالی با ٱکیـا و کمال بـه صحبتش ادامـه مـیده/کمال بـه ٱکیـا مـیگه قبل از اینکه تو زنگ بزنی داشتم داستان آشناییمون رو به منظور لیلا تعریف مـیکردم/ٱکیـا: یـه تصادف بزرگ بود/لیلا:در زندگی چیزی بـه نام تصادف وجود نداره،هرچيزی دلیلی داره بعد هم مـیگه یـه کیک درست کردم مـیرم بیـارم باهم بخوریم…ٱکیـا هم خیلی خوشش از لیلا مـیاد… لیلا مـیره تو خونـه و یـه جعبه ی قدیمـی رو باز مـیکنـه و عکس یـه بچه و پسربچه رو برمـیداره و از بالکن بـه ٱکیـا نگاه مـیکنـه و مـیگه واقعا تویی؟؟
کمال مـیاد پیش لیلا و باهم کیک رو کـه روش شمع گذاشتن رو مـیارن به منظور ٱکیـا و ميگن “تولدت مبارک ٱکیـا” …ٱکیـا هم خیلی خوشحال مـیشـه از طرفی اوزان پیش عامر هست ولی عامر ناراحته و فکر مـیکنـه ٱکیـا بای رابطه داره اما اوزان مـیگه همچین چیزی نیست.
روز بعد:ٱکیـا، کمال رو مـیبره بـه نمایشگاهش،اوزان هم اونا رو مـیبینـه،همـین موقع عامر با ٱکیـا تماس مـیگیره اما ٱکیـا جواب نمـیده و رد تماس مـیده،عامر بازم زنگ مـیزنـه اما ٱکیـا گوشی رو خاموش مـیکنـه،عامر هم اعصابش خراب مـیشـه و قراردادی کـه قرار بوده با بابای ٱکیـا امضا کنـه،امضا نمـیکنـه و مـیره تو اتاقش و همـه چیز رو بهم مـیریزه بابای عامر(قادر) مياد پیشش و مـیگه چیشده؟/عامر:خیلی عاشقشم،عاشق اون ٱکیـایی هستم کـه منو دور خودش مثل سگ مـیچرخونـه/قادر:اینکه خبر خوبیـه،بگو که تا سریعا رسمـیش کنیم،مشکل چیـه؟/عامر:اون منو نمـیخواد،جوری نگام مـیکنـه کـه انگار یـه حشره ام،اگه دنیـا رو زیر پاش بریزم بازم بـه من نگاه نمـیکنـه/قادر:ما دنیـا رو بهشون دادیم/عامر:درسته ولی همش از من دور مـیشـه،من فقط اونو دوسدارم،من ٱکیـا رو مـیخوام،مـیخوام باهاش ازدواج کنم اما منو نمـیخواد،نميتونم بـه دیگه ای فکر کنم،حتی فکر اینکه با یـه نفر دیگه رابطه داشته باشـه دیونم مـیکنـه/قادر:اگه تو ناراحت بشی دنیـا رو بـه آتیش مـیکشم،حالا برو لندن و فکرت رو آزاد کن،من کاری مـیکنم کـه ٱکیـا خودش بخواد با تو ازدواج کنـه،کاری مـیکنـه کـه تمام خانوادشون جلوت زانو بزنن
کمال و ٱکیـا کنار صالح قدم مـیزنن و راجع بـه شخصیتاشون از هم دیگه سوال مـیپرسن،ٱکیـا بـه کمال مـیگه تو جسارت رو انتخاب مـیکنی یـا صداقت؟/کمال:صداقت/ٱکیـا:نظرت راجع بـه من چیـه؟/کمال:ازت خوشم مـیاد،یعنی از روز اولی کـه دیدمت از تو خوشم ميومد حالا تو بگو جسارت یـا صداقت؟/ٱکیـا:جسارت و به کمال نزدیک مـیشـه و بوسش مـیکنـه
صبح:کمال ایمـیلشو چک مـیکنـه و متوجه ميشـه کـه برای کار درون معدن گلداک استخدام شده،کمال خوشحال ميشـه اما و باباش بـه خاطر اینکه کمال حتما بره بـه یـه شـهر دیگه ناراحت مـیشن همـین موقع ٱکیـا زنگ ميزنـه بـه کمال و مـیگه مـیخوام با داداشم آشنا بشی،کمال هم قبول مـیکنـه
اوزان و ٱکیـا درون رستوران منتظر کمال هستند کـه بیـاد اما یـه دفعه عامر از راه مـیرسه و ٱکیـا بـه گارسون مـیگه نزارید آقا کمال بیـاد داخل رستوران، کمال مـیاد و مـیخواد داخل شـه کـه مـهماندار بهش مـیگه کـه ٱکیـا خانم رزرواسیون رو لغو و نمـیزاره وارد شـهکمال هم تعجب مـیکنـه و زنگ مـیزنـه بـه ٱکیـا اما ٱکیـا چون عامر پیششون نشسته جواب نمـیده،ٱکیـا بلند مـیشـه و من مـیرم دیگه،عامر دستشو مـیگیره و ميگه نرو دلم برام تنگ شده اما ٱکیـا ميگه دل من برات تنگ نشده و با عجله مـیره کـه شالش مـیوفته…عامر هم شال ٱکیـا رو برمـیداره و مـیره دنبالش…پایـان
خلاصه داستان قسمت ۳ سریـال اکیـا
خلاصه ی قسمت سوم سریـال
کمال بیرون رستوران ایستاده کـه ٱکیـا رو مـیبینـه و مـیخواد بره پیشش اما یکدفعه عامر رو مـیبینـه کـه پشت سر ٱکیـا مياد…عامر بـه ٱکیـا مـیگه زندگیم؟/ٱکیـا برمـیگرده و مـیگه چی مـیخوای؟/عامر:شالت افتاده بود و برات آوردمش و مـیندازه دور گردن ٱکیـا و بهش مـیگه دوست دارم اما ٱکیـا سریع سوار ماشینش مـیشـه و مـیره…کمال هم با دیدن این صحنـه شوکه مـیشـه و مـیره
ٱکیـا همش بـه کمال زنگ ميزنـه اما کمال جواب نمـیدهٱکیـا مـیرهساحل پیش کمال و باهاش حرف ميزنـه و مـیگه من عمدا نخواستم بیـای اونجا چون عامر اونجا بود/کمال:عامر کیـه؟من ازت پرسیدم دوست پسر نداری تو گفتی نـه، اما من شما دوتا رو جلوی رستوران دیدم/ٱکیـا:بین من و عامر چیزی نیست من عاشق توام همـین موقع مادر ٱکیـا کـه اتفاقی داشته از اونجا رد ميشده اکیـا رو مـیبینـه و مـیره پیش ٱکیـا و کمال و به ٱکیـا مـیگه:تو اینجا چکاری مـیکنی؟بعد هم رو بـه کمال مـیگه شما کی هستید؟ /ٱکیـا دست کمال رو ميگيره و مـیگه:دوستپسرمـه و اومدم ببینمش/ویدا:اصلا خوب نیست ٱکیـا،درست نیست آدما رو الکی اميدوار کنی بعد هم رو بـه کمال مـیگه بعدا ناراحت مـیشید(یعنی ٱکیـا ولت مـیکنـه)ویلدان بـه ٱکیـا ميگه شب دیر نکن عمو قادر و عامر مـیان خونمون و مـیره،اکیـا مـیره دنبال شو مـیگه حتما از کمال معذرت خواهی کنی اما ویدا قبول نمـیکنـه و سوار ماشینش مـیشـه و مـیرهکمال ناراحته و ميگه ت حق داره ما بدرد هم نمـیخوریم اما ٱکیـا ميگه این زندگی منـه وی نمـیتونـه برام تصمـیم بگیره/کمال:من دارم مـیرم معدن کـه کار کنم/ٱکیـا:پس منم باهات مـیام و فرار مـیکنم
شب:اکیـا و کمال رو قایق هستن و باهم حرف مـیزنن،کمال مـیگه:تو اگه با من بیـای همـه ی کارا رو حتما خودت انجام بدی! نمـیتونی مثل قبل بری خرید و تفریح کنی/اکیـا:من فقط بـه تو نیـاز دارم، کمال:یعنی واقعا مـیای؟/اکیـا:مـیام/کمال هم خوشحال مـیشـه کـه یکدفعه بارون ميگيره و کمال و اکیـا مـیرن زیر سایـه بون قایق و همدیگرو مـیبوسن و… بعدش ٱکیـا و کمال مـیرن و رو دستاشون یـه جور خالکوبی مـیزنن و خیلی خوشحالن.
اوزان پیش عامره و دوتا مـیان پیششون یکی از ا اوزان رو با خودش مـیبیرهعامر هم بـه اون یکی ه مـیگه منم یکم ديگه مـیام داخل مراقب باش نمـیخوام مشکلی پیش بیـاد
ٱکیـا از امـیر خداحافظی مـیکنـه و زنگ مـیزنـه بـه اوزان،اما عامر گوشی اوزان رو جواب ميده و ميگه اوزان الان تو وضعیتی نیست کـه جواب بده
ٱکیـا با نگرانی بـه عامر مـیگه:چیشده؟نکنـه باز حالش بد شده؟/عامر:آروم باش بیـا مزرعه/ٱکیـا:لطفا گوشی رو بده بـه اوزان،عامر هم گوشی رو مـیده بـه اوزان،اوزان مـیگه:ٱکیـا من یـه نفر رو کشتم /نشون ميده کـه اوزان بالای یـه قبر ایستاده و همون ی کـه باهاش بوده مرده و دارن قبرش مـیکننعامر با ٱکیـا حرف مـیزنـه و مـیگه نگران نباش و فقط بیـا کنار اوزان باش،عامر اوزان رو مـیبره داخل خونـه و مـیگه من حلش مـیکنم.
کمال با خوشحالی مـیره خونـه و به خانوادش مـیگه بزودی حتما بریم خواستگاری،اونا هم خیلی خوشحال مـیشن البته بـه جز تانر(برادر کمال) کـه به کمال حسودی مـیکنـه.
اکیـا سریع مـیره مزرعه و مـیخواد بره پیش اوزان کـه مـیبینـه بابا و ش و قادر اونجان،قادر مـیگه م اصلا نگران نباش این مسئله رو حل مـیکنیم،ٱکیـا مـیره پیش اوزان،اوزان حالش بده و مـیگه کمکم کن
صبح مـیشـه و کمال سریع مـیره یـه حلقه ميخره و بعد هم رو قایق یـه مـیز صبحانـه حاضر مـیکنـه،ٱکیـا مياد اما مثل هميشـه خوشحال نیست و مـیخواد یـه چیزی بـه کمال بگه کـه کمال نمـیزاره و مـیگه بزار اول من حرفمو ب بعدش تو هرچی خواستی بگو/کمال دست ٱکیـا رو ميگيره و مـیگه:دیروز بهم گفتی کـه بدون نمـیتونی منم بدون تو نمـیتونم زندگی کنم(ٱکیـا بغض مـیکنـه و اشک تو چشماش جمع مـیشـه)کمال ادامـه مـیده و مـیگه من که تا امروز از هیچی نترسیدم اما الان مـیترسم تو رو از دست بدم،شاید چیزی نداشته باشم کـه بهت بدم،اما مـیتونم زندگیمو بت بدم،بعدش حلقه رو بـه سمت ٱکیـا ميگيره و مـیگه با من ازدواج مـیکنی؟/ٱکیـا گریـه مـیکنـه/کمال:زودباش دیگه بله رو بگو که تا بهترین روزامو با تو بگذرونم،با من ازدواج مـیکنی؟/ٱکیـا: نـه نمـیتونم ازت جدا شم،توروخدا منو ببخش،خیلی فکر کردم اما نمـیتونم همراهت بیـام،حق داشتی،ما مناسب همدیگه نیستیم، من نميتونم وارد دنیـای تو بشم،فراموشم کن ٱکیـا مـیره و کمال درون حسرتش مـیمونـه
کمال با ناراحتی مـیره جلوی مغازه ی باباش کـه مـیبینـه ویدا(مادر ٱکیـا) اومده و داره با بابای کمال حرف مـیزنـه و مـیگه از این بـه بعد پسرتون حق نداره مزاحم من بشـه/کمال مـیاد و مـیگه ویدا خانم مـیتونستید مستقیم بـه خودم بگید/ویدا بازم رو بـه بابای کمال ميگه: از این بـه بعد کمال دوروبره نباشـه چون م با عامر کوزجواقلو نامزد کرده،فهمـیدید؟/کمال:آره فهمـیدم/ویدا مـیره و بابای کمال حالش بد ميشـه
شـهر زونک گلداک سال ۲۰۱۴
کمال درون معدن کار مـیکنـه و با رییسش مـیرن کـه به کارا سرکشی کنن کـه یـه قسمتی از معدن ریزش مـیکنـه،کمال و چند نفر دیگه درون معدن گرفتار مـیشنٱکیـا تلویزیون رو روشن مـیکنـه و مـیبینـه کـه معدن زونک گلداک دچار مشکل شده و نگران مـیشـه…بابای کمال هم تو ارایشگریـه و اخبار رو مـیبینـه و دوباره قلبش درد مـیگیره و حالش بد مـیشـه…کمال حالش خوبه و سعی مـیکنـه دیگران رو نجات بده و همـینطور کـه داره دنبال بقیـه مـیگرده مـیبینـه آقا حقی(رییسش)بی هوش شده و زیر آوار مونده، مـیره کمکش مـیکنـه و نجاتش مـیده،کمال بـه خانوادش زنگ مـیزنـه و خبر مـیده کـه حالش خوبه…ٱکیـا نگرانـه و داره اخبار رو دنبال مـیکنـه کـه زینب( کمال)بش زنگ مـیزنـه و ميگه نگران نباش کمال حالش خوبه،ٱکیـا هم خوشحال مـیشـه…عامر زنگ مـیزنـه بـه ٱکیـا و مـیگه امشب با رییسای معدن شام مـیخوریم،همسر دوسداشتنی من مـیخواد منو همراهی کنـه؟/ٱکیـا: اگه بگم نمـیخوام فرقی هم مـیکنـه؟/عامر:فرقی نمـیکنـه بعد آماده شو
حقی بخاطر اینکه کمال جونشو نجات داده ازش تشکر مـیکنـه و مـیگه تو مـهندس خوبی هستی و ميخوام شریکم بشی چون ميدونم مـیتونی از بعد اینکار بربیـای،کمال هم قبول مـیکنـه
یک سال بعد:کمال مـیره خونـه ی حقی و باهم صحبت مـیکنن،حقی بش مـیگه هفته ی آینده یـه جلسه با شرکای جدیدمون درون استانبول داریم تو هم حتما بری،بعد هم یـه پرونده مـیده بـه کمال کهجزئیـات کارو نوشته آخر پرونده اسم شرکا نوشته شده کـه عامر کوزجواقلو جزو اوناستکمال با دیدن اسم عامر شوکه مـیشـه و با ناراحتی بـه حقی مـیگه من این کارو انجام نمـیدم و سریع از خونـه ی حقی مـیره
موضوع داستان قسمت ۴ سریـال اکیـا
قسمت چهارم سریـال
عامر خونـه ی پدر و مادر ٱکیـا رو خریده و همـه باهم اونجا زندگی مـیکنند…حیدر با ذوق و شوق داره لباس مـیپوشـه کـه با عامر بره بـه یـه شام کاری اما عامر مياد و مـیگه من مـیخوام با بابام برم نیـاز نیست شما بياين بعد هم مـیره تو اتاقش،ٱکیـا مـیره دنبالش و مـیگه:خسته شدم از اینکارات کـه همش مـیخوای بگی کـه ما بـه تو وابسته ایم/emtv.hc.iranعامر:خیلی پشيمونی! اما انگار یـادت رفته این خونـه مال منـه! درون حالت عادی پدر و مادرت خونـه ای ندارن،سندش دست منـه،مثل تو،حیدر و ویدا جزو اون قرارداد نیستند حتی اون داداش بی عرضه ی تو،فقط بخاطر اینکه تو خواستی اجازه دادم اینجا زندگی کنن/عامر با این حرفاش ٱکیـا و خانوادشو تحقیر مـیکنـه اما ٱکیـا فقط سکوت مـیکنـه
کمال از اینترنت عکسای عامر رو نگاه مـیکنـه کـه چشمش بـه ععروسی ٱکیـا و عامر مـیخوره و ناراحت مـیشـه، کمال ( بیوگرافی بوراک اوزچیویت ) بـه دستش نگاه مـیکنـه(خالکوبی کـه با ٱکیـا انجام داده بودن رو پاک کرده)کمال حلقه ای کـه مـیخواست بـه ٱکیـا بده رو از کشوی مـیزش بیرون مـیاره و با ناراحتی نگاش مـیکنـه
کمال تصمـیمشو عوض مـیکنـه و به استانبول مـیاد
ٱکیـا و دوستش یـاسمن دارن باهم حرف مـیزنن کـه یـاسمن یـه چیزی رو تو اینترنت مـیخونـه و سریع لبتاب رو مـینده ٱکیـا هم شک مـیکنـه و لبتاب رو باز مـیکنـه، مـیبینـه نوشتن کـه عامر با نماینده ی فروشش(بانو خانم) رابطه داره…ٱکیـا زنگ مـیزنـه بـه عامر، عامر درون حالیکه بانو کنارش خوابیده جواب مـیده،ٱکیـا مـیگه برام مـهم نیست چکار مـیکنی ولی بت گفته بودم حرف تو دهن مردم نزار،بفکر آبروی خانواده باش..عامر مـیگه:چون مـیدونم این حرفا رو بخاطر اینکه حسودی نمـیکنی مـیگی بعد آبرو برام مـهم نیست و قطع مـیکنـه.
کمال بـه جلسه مـیره اما یـه نفر دیگه بـه نمایندگی عامر اومده و فقط سه نفر اونجا هستند،کمال مـیگه تعدامون چرا کمـه؟/نماینده ی عامر مـیگه این یـه جلسه ی خاصه چون ما فقط بزرگان رو دعوت مـیکنیم و بقیـه رو بـه عنوان رقیب نمـیدونیم/کمال هم ناراحت مـیشـه و مـیگه من درون این جلسه شرکت نمـیکنم و بلند مـیشـه کـه بره/نماینده ی عامر مـیگه این جلسه مـیتونـه براتون یـه شانس باشـه اینو از طرف آقا عامر مـیگم/کمال؛اگه آقا عامر فکر مـیکنن من بـه شانس نیـاز دارم بعد ايشون هم بـه درس اخلاق نیـاز دارن بعد هم مـیره
شب:عامر رو یـه کشتی نزدیک ساحل پارتی گرفته و بانو رو هم آورده، ٱکیـا هم ناراحت یـه گوشـه ایستاده.از طرفی کمال هم درون ساحل هست و نزدیک بـه کشتی هست اما نمـیدونـه کـه پارتی عامر اونجاست..نماینده ی عامر بهش زنگ مـیزنـه و مـیگه نتونستم آقا کمال رو راضی کنم
همـین موقع اکیـا مـیاد پیش عامر و دستاشو مـیزاره رو شونـه ی عامر و مـیگه گفتم بهت هشدار بدم،چون امروز خبرنگارا بیشتر سمتت مـیان/عامر:یعنی چی؟/ٱکیـا:یعنی اینکه من امشب همراه تو از این کشتی پایین نمـیرم/عامر:مـیخوای چکار کنی؟مـیخوای بری؟/ ٱکیـا لبخند مـیزنـه و خودش تنـها با یـه قایق کوچیکتر از کشتی مـیره…عامر بـه کمال زنگ مـیزنـه و مـیگه من عامر کوزجواقلو هستم/کمال:مـیشنوم آقا عامر/عامر:امروز با شما بـه توافق نرسیدیم،داشتم فکر مـیکردم کـه چکار کنیم کـه شما رو راضی کنیم../کمال:شما هم دارید همون اشتباه نمایندتونو مـیکنید،جوری صحبت مـیکنید کـه انگار روند پیشروی کارا فقط از طرف شما تعیین مـیشـه،اگه من جای شما بودم…/عامر:جای من نیستید آقا کمال،نمـیتونید باشید، قبل از جلسه بهتره همدیگرو ببینیم/کمال:نـه من ترجیح مـیدم با شرایط مساوی درون جلسه شرکت کنیم و اونموقع همدیگرو مـیبینیم/عامر:اگه بگم به منظور آشنایی همدیگرو ببینیم چی؟/کمال:اینجور ممکنـه/عامر:پس فردا همدیگرو مـیبینیم
ٱکیـا داره با قایق بـه ساحل نزدیک مـیشـه کـه بلند مـیشـه و یکدفعه پاش گیر مـیکنـه بـه طنابا و باز مـیوفته توی آب،باز همون اتفاق تکرار مـیشـه کمال مـیاد و پاش رو آزاد مـیکنـه و نجاتش مـیده اما خودشو بـه اکیـا نشون نمـیده و از آب مـیره بیرون و قایم مـیشـه کـه اکیـا اونو نبینـه..اکیـا از آب بیرون مـیاد و همش ميگه:کمال؟ کمال؟ با خودش مـیگه مطمئنم خودش بود اما کمال رو پیدا نمـیکنـه،اکیـا مـیره سوار ماشینش مـیشـه و خبرنگارا هم ازش عمـیگیرناکیـا با ناراحتی مـیره بـه محله ی کمال اینا و یـاد ۵ سال پیش مـیوفته کـه وقتی کمال داشته از خانوادش خداحافظی مـیکرده و از استانبول مـیرفته اون از دور نگاش مـیکرده و گریـه مـیکرده،بعد از اینکه کمال مـیره زینب و لیلا، اکیـا رو مـیبینن کـه داره گریـه مـیکنـه،لیلا بـه ٱکیـا مـیگه چرا اومدی اينجا؟ تو کمال رو نابود کردی!! الان واسه کی داری گریـه مـیکنی؟ واسه خودت یـا کمال؟/اکیـا مـیخواد به منظور لیلا توضیح بده اما لیلا مـیگه نمـیخوام دروغاتو بشنوم،بهتره از زندگی کمال بری/ٱکیـا هم با ناراحتی مـیره
داستان برميگرده بـه زمان حال:ٱکیـا زنگ ميزنـه بـه زینب و مـیگه کمال برگشته؟/زینب مـیگه نـه نیومده چطور مگه؟/اکیـا:اخه تو ساحل دیدمش مطمئنی نیومده؟/زینب:اره نیومده/اکیـا:پس حتما من اشتباه کردم
کمال مـیره خونـه ی لیلا..لیلا خیلی خوشحال مـیشـه و مـیگه چرا لباسات خیسه؟حتما با اون روبه رو شدی؟/همـین موقع اکیـا مـیاد جلوی خونـه ی لیلا/کمال با هیجان توضیح مـیده کـه باز همون اتفاق افتاد و اکیـا رو دیدم اما هیچی از نفرتم کم نشده
لیلا:تو مـیخوای انتقام بگیری؟تو مـیگی هیچی از نفرتت کم نشده ولی نفرت هم یـه احساسه و مـیگن نزدیک ترین احساس بـه عشقه تو مطمئنی کـه دیگه اکیـا رو دوست نداری؟؟/ درون همـین موقع ٱکیـا درون مـیزنـه و لیلا مـیره درون رو باز مـیکنـه و مـیبینـه ٱکیـا با لباس های خیس جلوی دره لیلا مـیگه بارون باریده یـا باز دوباره افتادی تو آب؟/ٱکیـا:برای بار دوم افتادم تو آب / لیلا ٱکیـا رو مـیاره داخل و کمال مـیره قایم مـیشـه اما ٱکیـا مـیبینـه کـه دوتا چایی رو مـیبینـه /لیلا چایی ها رو برمـیداره و مـیگه خب چرا اومدی؟/ٱکیـا: کمال رو دیدم،اومده اینجا؟/کمال هم داره بـه حرفاشون گوش مـیده/لیلا:نیومده ولی بفرض کـه برگرده چی عوض مـیشـه/ٱکیـا:همـه چیز،یسری چيزا هستند کـه من نمـیتونم روشون ریسک کنم اولیش ازدواجمـه،من حتی احتمال نمـیدادم دیگه کمال رو ببینم،نمـیخوام فکرمو بهم بریزه /کمال از شنيد این حرفا خیلی ناراحت مـیشـه/لیلا:تو فکر مـیکنی کمال مـیخواد ازدواج تو رو خراب کنـه! اونم بعد از ۵ سال؟ عجیبه اگه کمال اسم تو رو هم یـادش باشـه! بـه تو ربطی نداره کـه کمال برگرده یـا نـه/ٱکیـا هم مـیگه حق دارید و ميره/کمال مـیاد و به لیلا مـیگه اونموقع هم بخاطر اینکه آرامشش بهم نخوره منو ول کرد
ٱکیـا مـیره خونـه و مـیخواد دوش بگیره کـه عامر مياد و مـیگه شنیدم افتاده بودی تو آب! نگرانت بود/ٱکیـا: پام لیز خورد افتادم/عامر:من فکر کردم بخاطر حسودی مـیخواستی کنی اما اشتباه مـیکردم/ٱکیـا: هرچی مـیخوای بگی زودتر بگو/عامر بـه ٱکیـا نزدیک مـیشـه و مـیگه:پنج سال شده،پنج ساله صبر کردم که تا این ازدواج واقعی بشـه/ٱکیـا:من بـه این ازدواج محکوم شدم انتظاری از من نداشته باش/عامر:منم محکوم بـه توام/عامر ميخواد بـه ٱکیـا نزدیک شـه وباهاش باشـه اما ٱکیـا هولش مـیده و مـیگه تو منو با زندانی داداشم تهدید کردی/عامر:بابا و ت اینکارو اونا تورو قربانی ،تو رو بـه من فروختن/ٱکیـا هم یـه سیلی بـه عامر مـیزنـه و مـیگه خدا لعنتت کنـه/عامر:اگه مـیخوای مـیتونیم همـه چیز رو عوض کنیم که تا داداشت بره زندان/ٱکیـا: دست از سرم بردار/عامر:تو پنجمـین سالگرد ازدواجمون این شرایط تغییر مـیکنـه و تو واقعا مـیشی
صبح: کمال مـیره پیش خانوادش و همـه از دیدنش خوشحال مـیشن.
خلاصه داستان قسمت ۵ سریـال اکیـا
خلاصه ی قسمت پنجم سریـال
صبح: کمال مـیره پیش خانوادش،خانوادش هم خیلی از دیدنش خوشحال مـیشن
در روزنامـه خبر منتشر شده کـه اکیـا شب از مـهمونی تنـها اومده و عامر با بانو رابطه داره/بابا و اکیـا هم این خبرا رو مـیبینن و بابای اکیـا خیلی ناراحت مـیشـه و ميگه اکیـا خوشبخت نیست اما ویدا همش از عامر طرفداری مـیکنـه.
طوفان،نماینده ی عامر،به کمال زنگ مـیزنـه و مـیگه امروز ساعت ۵ بیـاید کلوپ کـه آقا عامر رو ببینید،کمال هم یـاد گذشته مـیوفته کـه وقتی مـیخواسته با داداش اکیـا آشنا شـه نذاشتن وارد کلوپ بشـه اما مـیگه کـه ساعت ۵ اونجام
عامر پرونده ی کمال رو نگاه مـیکنـه و به طوفان ميگه کمال یـه مـهندسیـه کـه پنج ساله داره کار مـیکنـه چطور نتونستی راضیش کنی!برات متاسفم،اون فقط یـه تازه کاره پروندش واسه سرگرمـیه.
کمال با خانوادش صبحانـه ميخوره کـه تانر بهش مـیگه اونجا کـه کار مـیکنی خوشگل هم بود/زینب: آخه داداش تو زیرزمـین کـه نیست/تانر:اون ه، برادرزاده ی حقی چی؟/کمال:آسو فقط دوست منـه/فهمـیه اصرار مـیکنـه کـه باید ازدواج کنی/کمال:من قصد ازدواج ندارم/فهمـیه: چرا؟نکنـه مـیخوای تو گذشته بمونی!همـه مثل اون نیستن/کمال:من اونو فراموش کردم/فهمـیه:نکردی،وگرنـه الان نمـیگفتی ازدواج نمـیکنم
اکیـا و عامر و خانوادش دور هم نشستن و راجع بـه سالگرد ازدواجشون صحبت مـیکنن،عامر مـیگه یـه مـهمونی مـیگیریم چون این سالگرد خیلی برامون مـهمـه/اوزان:نکنـه تصمـیم گرفتید بچه دار بشید؟/عامر:مگه مـیشـه بـه شما نگیم و بچه دار بشیم ولی یلاخره تونستم اکیـا رو راضی کنم کـه مادر بشـه/ویدا:نکنـه حامله ای؟/ٱکیـا:نـه فعلا من و عامر به منظور همديگه کافی هستیم/قادر:معلومـه کـه کافی هستید چون خانوادگی یـه جا زندگی مـیکنید(کنایـه بـه خانواده ی ٱکیـا)/عامر:درسته ولی ٱکیـا این خونـه رو خیلی دوست داره و بچمون هم تو یـه خانواده ی شلوغ بزرگ ميشـه/قادر:بهتره مارو منتظر نزارید و زودتر بچه دار بشید..ٱکیـا فقط ظاهرسازی مـیکنـه کـه زندگی خوبی داره کـه خانوادش مخصوصا اوزان ناراحت نشن
حیدر با قادر خصوصی حرف مـیزنـه و اخبار رابطه ی عامر و بانو رو بهش نشون ميده،قادر با خونسردی مـیگه:این ه چه بدی از آب دراومد/حیدر مـیگه عامر ٱکیـا رو ناراحت مـیکنـه/قادر:پسر من نباید متناسب با مردم زندگی کنـه،مردم حتما متناسب با پسرم زندگی کنن،حتی شما،چون همـه چیزایی کـه دارید از اونـه،پس بهتر رفتار کن.
کمال مـیخواد زینب رو برسونـه دانشگاه کـه صالح رو مـیبینـه و همدیگرو بغل مـیکنن و بش مـیگه شب مـیام اسکله…بعد هم با زینب مـیره،زینب بین راه همش از کمال مـیپرسه کـه چرا دیشب دیر اومدی؟/کمال هم شک مـیکنـه و مـیگه چرا مـیپرسی؟/زینب؛خب ٱکیـا دیشب زنگ زد و سراغ تو رو گرفت/کمال:ٱکیـا اصلا نباید بفهمـه کـه من اومدم/زینب:باشـه بش نمـیگمزینب جلوی دانشگاهش پیدا مـیشـه و بعد از رفتن کمال، ٱکیـا مـیاد دنبال زینب و باهم مـیرن آرایشگاه و وقتی کارشون تموم مـیشـه کمال زنگ مـیزنـه بـه گوشی زینب اما زینب حواسش بـه گوشی نيست ٱکیـا جواب مـیده، ٱکیـا حرف نمـیزنـه و فقط بـه صدای کمال گوش مـیده…کمال گوشی رو قطع مـیکنـه و دوباره زنگ مـیزنـه،زینب مياد و گوشی رو جواب مـیده،کمال مـیگه بیـام دنبالت؟زینب مـیگه نـه خودم مـیام…ٱکیـا هم مـیفهمـه کـه کمال اومده…زینب بـه ٱکیـا مـیگه دیشب کـه زنگ زدی منم خبر نداشتم اومده/ٱکیـا:بهش گفتی کـه من زنگ زدم/زینب:نـه نگفتم/ٱکیـا:حتما گفتی
کمال مـیره کلوپ و منتظر عامر مـیشـه کـه بیـاد…عامر با تاخير مـیاد و کمال بلند مـیشـه و مـیخواد بـه عامر دست بده اما عامر روشو مـیکنـه سمت خدمتکار و مـیگه بعد م کجاست!! با اینکارش کمال رو ضایع مـیکنـه بعد هم مـیشینـه و مـیگه خب زندگی با سنگ ها چطوره؟؟دوسدارم اونجا رو بشناسم ولی خب خلاصه وار بگید/کمال:امکان نداره از راه دور بتونید دنیـای سنگا رو بشناسید اما اگه لازمـه کوتاه توضیح بدم:جایی کـه آدم های ضعیف نمـیتونن اونجا کار کنن،براتون سخته باارزش ترین چیز اونجا زمانـه و باید همـیشـه دقیق باشید(کنایـه بـه عامر کـه به موقع نیومد )اما دقیق بودن رو درون شما نمـیبینم،برای این جلسه بـه شما زمانی اختصاص داده شد اما اون زمان رو با منتظر گذاشتن من بـه هدر دادید و بعد هم مـیره
ٱکیـا داره مـیره پارکینگ کـه سوار ماشینش بشـه کـه بانو مـیاد و مـیگه ٱکیـا خانم لطفا بـه شایعات توجه نکنید همش دروغه،آرامش خودتو بهم نزنید/ٱکیـا:من نـه چیزی رو مـیبینم نـه مـیشنوم،تو راحت باش
بانو زنگ مـیزنـه بـه عامر و مـیگه:اتفاق خیلی بدی افتاد،ٱکیـا رو دیدم،دادوبیداد کرد و تحقیرم کرد /عامر:واقعا تحقیرت کرد؟/بانو:من داشتم مـیگفتم این خبرها بـه من ربطی نداره،اما اون رسما بهم حمله کرد و دادوبیداد کرد،لطفا این موضوع رو تموم کن اگه مـیخواین جدا شید چون دیگه تحمل ندارم..عامر گوشی رو قطع مـیکنـه و مـیگه ٱکیـا واقعا حسادت کرده و خوشحاله…پایـان..
خلاصه داستان قسمت ۶ سریـال اکیـا
خلاصه ی قسمت ۶ سریـال اکیـا
کمال رفته اسکله پیش صالح و باهم صحبت مـیکنن کا اکیـا مياد و از دور بـه کمال نگاه مـیکنـه،صالح اکیـا رو مـیبینـه و شوکه ميشـه،کمال هم برمـیگرده اکیـا رو مـیبینـه…همـین موقع عامر داره رد مـیشـه و ماشین اکیـا رو مـیبینـه وایمسه و اکیـا رو با خودش مـیبره،کمال هم از دیدن این صحنـه خیلی ناراحت مـیشـهعامر تو ماشین بـه اکیـا مـیگه:انگار امروز بانو رو دیدی!ناراحت شدی/اکیـا:باز شروع نکن اعصابم خرابه/عامر خوشحال مـیشـه و فکر مـیکنـه واقعا اکیـا حسودی کرده
اکیـا و عامر مـیرن خونـه… اکیـا مـیره تو اتاقش خدمتکار مياد و به اکیـا ميگه امشب آقا عامر تو اتاق کارشون مـیخوابن چون مـیخوان کار کنن،اکیـا هم درون رو قفل مـیکنـه و شروع مـیکنـه بـه نقاشی از چهره ی کمال…یکم بعد اکیـا بـه حیـاط خونـه نگاه مـیکنـه و بین درختا کمال رو مـیبینـه،مـیره بیرون و با کمال رودررو مـیشـه…کمال مـیگه:چرا اومدی ساحل/اکیـا:چون دلم برات تنگ شده بود/کمال: بعد چرا فرار کردی؟/اکیـا سکوت مـیکنـه/کمال:چون ترسیدی،چون نمـیدونستی اگه بیـای پیشم چطور باهات رفتار مـیکنم/کمال دستشو مـیکشـه رو صورت اکیـا و مـیگه: اگه دلم برات تنگ شده باشـه چی؟..کمال لبای رو مـیبوسه و مـیگه:اگه عشقم تموم شده باشـه چی؟..کمال با جدیت مـیگه:اگه فقط نفرت مونده باشـه چی؟/اکیـا:من هنوزم دوست دارم،کاشکی مـیتونستم همـه چیز رو بهت بگم/کمال اشک مـیریزه/همـین موقع عامر اکیـا رو صدا مـیزنـه و اکیـا از خواب بیدار مـیشـه(همش خواب مـیدید )اکیـا سریع نقاشی کمال رو قایم مـیکنـه و در رو به منظور عامر باز مـیکنـه…صبح شده و عامر مـیره شرکت،اکیـا ميره تو حیـاط و یـه بادبادک مـیبینـه و یـاد گذشته مـیوفته کـه با کمال بادبادک هوا مـی و خیلی خوشحال بودناکیـا فکر مـیکنـه کـه شاید اون بادبادک رو کمال هوا کرده،اکیـا سریع مـیره بـه جایی کـه پنج سال پیش با کمال بادبادک هوا کرده بودن اما مـیبینـه دوتا بچه دارن اینکارو مـیکنن،اکیـا گریـه مـیکنـه و با ناراحتی داره برمـیگرده کـه با لیلا روبه رو مـیشـه،لیلا اونو مـیبره خونش و ازش مـیپرسه چی شده؟/اکیـا هم مـیگه کمال برگشته،همش تو فکرمـه و دارم دیونـه مـیشم….عامر و کمال درون مزایده هستند کـه عامر بالاترین قیمت رو مـیده و مزایده رو برنده مـیشـه و موقع رفتن هم بـه کمال مـیگه: برنده همـیشـه معلومـه اما خوب شد شما رو شناختم.
اکیـا با لیلا صحبت مـیکنـه و مـیگه:نـه جراتشو دارم کـه ببینمش نـه اونقدر قوی هستم کـه بتونم ازش فرار کنم فقط مثل احمقا گریـه مـیکنم/لیلا:گریـه نکن،فکرکن الان کمال جلوته چی مـیخوای بش بگی؟
لیلا مـیگه فکر کن من کمالم چی مـیخوای بم بگی؟/اکیـا:از اینجا برو کمال التماست مـیکنم/لیلا(کمال خیـالی ):چرا؟/اکیـا:چون وقتی تو اینجایی من نمـیتونم زندگی کنم/لیلا:خب بـه من چه؟خانوادم اینجا هستن،هرجا بخوام مـیرم و مـیام حتما از تو بپرسم؟/اکیـا:کمال لطفا برو چون من تو رو درون قلبم حس مـیکنم/لیلا مـیگه تو بـه کی مـیخوای بگی برو وقتی کمال هنوز تو قلبته اکیـا گریـه مـیکنـه و لیلا بغلش مـیکنـه
عامر و طوفان منتظرن که تا جلسه شروع بشـه کـه دونفر از همکارای عامر مـیان و مـیگن شما خواسته بودید با یـه شرکت شریک بشیم اینکار انجام شد کـه یکدفعه کمال مـیاد داخل و مـیگه از این بـه بعد با من کار مـیکنید عامر شوکه مـیشـه(کمال قراره شریک عامر بشـه)..کمال بازم بـه سمت عامر دستشو دراز مـیکنـه کـه دست بده اما عامر فقط نگاش مـیکنـه،کمال هم مـیگه بهتره کارمون رو شروع کنیم،قرارداد رو مـیزارن جلوی عامر ولی عامر امضا نمـیکنـه و شراکت رو قبول نمـیکنـه…عامر مـیره شرکتش و باباش قرارداد رو مـیزاره جلوش رو مـیگه تو حتما این شراکت رو قبول کنی/عامر مـیگه نـه مجبور نیستیم/قادر:تو صبح با یـه قیمت بالا مزایده رو بردی و الان ما اگه این شراکت رو قبول نکنیم ضرر مـیکنیم بعد باید امضاش کنی عامر هم امضاش مـیکنـه
کمال زنگ مـیزنـه بـه حقی و خبرا رو بش ميده،حقی مـیگه آفرین هم کاری کردی کـه ضرر کنن هم با ما شریک شن/برادرزاده ی حقی،آسو هم پیش حقی هست و با کمال صحبت مـیکنـه و تبریک مـیگه…کمال بـه حقی مـیگه کارا رو تموم مـیکنم و فردا برمـیگردم…
خلاصه داستان قسمت ۷ سریـال اکیـا
قسمت هفتم سریـال اکیـا -جمعه۱۷دی ماه
عامر دعوت نامـه ی مراسم سالگرد ازدواجش رو به منظور کمال مـیفرسته،کمال از دیدن دعوت نامـه ناراحت مـیشـه و به لیلا زنگ مـیزنـه و راجع بـه دعوت نامـه باهاش صحبت مـیکنـه/لیلا مـیگه تو کـه داری برمـیگردی بعد امشب نمـیتونی شرکت کنی/کمال:اره برميگردم…لیلا بعد از تماسش با کمال داره وسايلشو مرتب مـیکنـه کـه حیدر داره از دور نگاش مـیکنـه و یـاد گذشته مـیوفته کـه لیلا با لباس عروس داشته مـیگفته از هردوتون متنفرم همـین موقع ویدا بـه حیدر زنگ مـیزنـه و مـیگه بهتره زودتر بریم محل مراسم حیدر هم مـیگه باشـه…کمال از محل کارش بیرون مـیاد کـه با طوفان روبه رو مـیشـه،طوفان یـه پاکت از طرف عامر بـه کمال مـیده و مـیگه اینو آقا عامر فرستادن چون براشون خیلی ارزشمندید/کمال پاکت رو باز مـیکنـه و مـیبینـه کـه چک پوله(عامر مـیخواد بـه کمال رشوه بده کـه تو کاراش دخالت نکنـه)کمال هم متوجه ی منظور عامر مـیشـه و پاکت رو قبول مـیکنـه و به طوفان مـیگه از آقا عامر تشکر کن
شب:مـهمونی پنجمين سالگرد ازدواج اکیـا و عامر:
کمال بـه مـهمونی مـیاد و اکیـا از دیدنش تعجب مـیکنـه،کمال مـیره پیش عامر و ایندفعه عامر با خوشحالی بش دست مـیده و مـیگه فکر نمـیکردم بیـاید/کمال مـیگه براتون یـه هدیـه آوردم و پاکتی رو کـه طوفان بهش داده بود رو بـه عامر مـیده و مـیگه:فکر مـیکردید مـیتونید منو با یـه سری اعداد صفر دار بخرید،البته تعجب نکردم زندگی شما همـینطوره ولی این فقط به منظور من یـه کاغذ بی ارزشـه/عامر ناراحت مـیشـه و پاکت رو تو جیبش مـیزاره اکیـا مـیاد پیششون و کمال بـه اکیـا دست مـیده و بهش تبریک مـیگه و طوری رفتار مـیکنـه کـه انگار اکیـا رو مـیشناسه/عامر بهشون ميگه شما همدیگرو مـیشناسید؟/کمال:بله همسرتون رو مـیشناسم از طرفداراشون هستم…کمال مـیره پیش قادرخان مـی ایسته کـه ویدا اونو مـیبینـه و شوکه ميشـه،ویدا بـه اکیـا اشاره ميده و مـیگه بیـا، اکیـا هم مـیره پیش ش،ویدا مـیگه این پسره اینجا چکار مـیکنـه؟/اکیـا:عامر دعوتش کرده /ویدا:بفرستش بره/اکیـا:نميتونم اون از این بـه بعد با عامر کار مـیکنـهیـاسمـین(دوست اکیـا) کمال رو بـه اکیـا نشون مـیده و ميگه خیلی خوشتیپه اما نمـیدونـه این همون عشق اکیـاست…عامر با کمال صحبت مـیکنـه و مـیگه آخر هفته بیـاین و باهم غذا بخوریم،کمال هم قبول مـیکنـه و مـیگه تصمـیم گرفتم همـینجا بمونم البته دلم به منظور معدن هم تنگ مـیشـه،یـاسمن از حرفای کمال شک مـیکنـه کـه شاید اون همون عشق اکیـا باشـه..یـاسمن قایمکی از اکیـا مـیپرسه این همون کماله؟ اکیـا هم مـیگه آره
اوزان با گروه موزیک مـیاد و از اکیـا و عامر مـیخواد کـه بن…اوزان هم کمال رو مـیبینـه و یـادش مـیوفته کـه عشق اکیـاست..اکیـا و عامر باهم مـین و عامر درون پایـان مـیگه:هر روز صبح از خودم مـیپرسم کـه من چکار کردم کـه همچین زن فوق العاده ای نصیبم شده!!! بعد هم اکیـا رو مـیبوسه، کمال هم همون لحظه از مـهمونی مـیره
آسو فکر مـیکنـه کمال داره برمـیگرده بخاطر همـین مـیره خونـه ی کمال و براش غذا درست مـیکنـه کـه سوپرایزش کنـه اما حقی بهش زنگ مـیزنـه و مـیگه کمال تصمـیم گرفته استانبول بمونـه،آسو هم ناراحت مـیشـه و معلومـه کـه به کمال دلبسته
عامر به منظور گذروندن شب با اکیـا یـه سوییت اجاره کرده…عامر بازم مـیخواد بـه اکیـا نزدیک شـه اما اکیـا قبول نمـیکنـه و هولش مـیده و بهش مـیگه فقط همـین کارت مونده بود!(منظورش اینـه کـه مـیخوای بهم تجاوز کنی)بعدا چطور مـیخوای تو روم نگاه کنی؟/عامر:معذرت مـیخوام اما دیگه تحمل ندارم من مـیخوامت/اکیـا:فقط تو مـیخوای..ده سال دیگه هم بگذره من بازم زن تو نمـیشم…عامر هم مـیره پیش بانو
کمال و صالح تو قهوه خونـه نشستن و کمال خیلی ناراحته و ميگه اون تو این پنج سال خوشبخت بوده و من فقط کار کردمو احساس خوشبختی نکردم …اکیـا مـیره بـه همون قایقی کـه محل قراراش با کمال بود و کمال اونجا بهش پیشنـهاد ازدواج داده بود،کمال هم مياد اونجا با اکیـا روبه رو مـیشـه و مـیگه اینجا چکار مـیکنی؟اونم تو همچین شبی کـه باید پیش شوهرت باشی!!/اکیـا:از من چی مـیخوای؟/کمال:تو اومدی اینجا/اکیـا:تو بخاطر چی اومدی؟/کمال:بخاطر کار /اکیـا:خودت این حرفتو باور مـیکنی؟/کمال:اومدی جواب بگیری؟؟/اکیـا:واسه بغل اومدم، واسه اینکه شاید یـه نفر بـه حرفام گوش کنـه اومدم،از من متنفری؟/کمال:نـه/اکیـا: بعد چرا امشب اومدی؟ /کمال:چون با شوهرت کار مـیکنم/اکیـا:با شوهر زنی کـه عاشقش شدی؟ /کمال انگشتشو مـیزاره رو لبای اکیـا و مـیگه تو اکیـای من نیستی..دیگه هیچی نیستی../اکیـا:اگه واقعا منو فراموش کردی بعد از اینجا برو،اگه مـیخوای حرفاتو باور کنم از زندگیم برو بیرون/کمال:اون آدمـی کـه واسه یـه نگاه تو هرکاری مـیکرد دیگه وجود نداره،اون کمال مرده،وقتی تو دستش با یـه حلقه موند اون قضيه رو تموم کرد/اکیـا:تو مـیخوای منو مجازات کنی…اکیـا دستشو رو قلب کمال مـیزاره و مـیگه هرکاری مـیتونی اما زخمت درون قلبت باقی مـیمونـه و خوب نمـیشـه/کمال:اما زخم تو خوب شده بعد هم دست اکیـا رو ميگيره و از قایق بیرونش مـیکنـه…اکیـا هم با ناراحتی مـیره
خلاصه داستان قسمت ۸ سریـال اکیـا
خلاصه قسمت۸ اکیـا
اکیـا مـیره ب همون اسکله ای کـه همـیشـه با کمال قرار مـیذاشت کـه با کمال روب رو مـیشـه…
اکیـا ب کمال مـیگه چرا امشب اومدی مراسم؟کمال:برای کار اومدم،کار با شوهرت عامر!نیـهان:کار با مردی کـه عاشق زنش بودی؟کمال دستشو ب معنی هیس مـیذاره رواکیـا؛هیس!تو اون اکیـای من نیستی،تودیگه هیچی نیستی. اون کمال باهمون حلقه ای کـه تو دستش موند مرد …اکیـا مـیره خونـه کـه اوزان بهش مـیگه عامر کو مگه قرار نبود هتل بمونید؟اکیـاهم مـیگه خواستم خونـه باشم اوزان مـیگه ولی من مـیدونم تو حالت خوب نیست بخاطر کمال،همونی کـه اومده بود مـهمونی همونی کـه عاشقش بودی و اکیـا رو بغل مـیکنـه!کمال مـیره خونـه و به همـه مـیگه کـه دیگه قصد رفتن نداره و مـیخواد بمونـه شب هم وقتی آسو بهش زنگ مـیزنـه بـه اون هم مـیگه کـه دیگه نمـیخوام برگردم!صبح مـیره پیش لیلا و مـیگه مـیخوام بمونم!لیلا هم مـیگه حتما باخودت کنار اومدی فهمـیدی حسی کـه داری انتقامـه؟کمال نکن عزیزم بیشتر از همـه خودت ضرر مـیبینی تو و اکیـا حتما باهم حرف بزنید کمال:اتفاقا دیشب حرف زدیم!لیلا:خب؟چی گفتید؟که دارید عذاب مـیکشید؟که هنوز نتونستید همدیگرو فراموش کنید؟نـه کمال فقط بهم دروغ گفتید همـین عامر و بانو تو هتل باهمن کـه یکی محکم درون مـیزنـه بانو درو باز مـیکنـه کـه اوزان پشت دره اوزان بادیدن وضعیت بانو داد وبیداد راه مـیندازه مـیگه خدا لعنتت کنـه عامر بعد راست بود؟عامر مـیگه صداتو بیـار پایین خوده اکیـا از همـه چیز خبر داره تو چی مـیگی؟اوزان هم مـیگه همشش تقصیر منـه من بودم کـه اونو بـه این زندگی مجبور کردم همش تقصیره منـه و حالش یکم بد مـیشـه عامر مـیگه اره تقصیر توعه بیـا خودتو بکش بیـا بکش و همـه راحت کن بکش که تا این بازی تموم شـه!زینب داره اینترنت و چک مـیکنـه کـه عمراسم و مـیبینـه و خیلی تعجب مـیکنـه همون موقع مادرش مـیاد لباس کمال و برداره کـه حلقه مـیفته نگران مـیگه فراموشش نکرده هنوز!هنوزم از قلبش بیرونش نکرده
زینب ب تانر زنگ مـیزنـه و مـیگه داداش توروخدا اگه به منظور مغازه روزنامـه خریدی نذار بابا ببینـه عداداش روشـه!تانر هم مـیگه نگران نباش و روزنامـه رو قایم مـیکنـه!زینب عصبانیـه چون مـیترسه داداشش نقشـه هاشو خراب کنـه ب اکیـا زنگ مـیزنـه و مـیگه آبجی تو کـه قولی کـه ب من داده بودیو یـادت نرفته هان؟هرچی باشـه حساب منو تو از داداشم جداست نـه؟قول دادی تو آژانس کمکم کنی!اکیـا هم مـیگه نـه عزیزم عکساتو آماده کن منم کمکت مـیکنم!وقتی مـیره خونـه ویدان بهش مـیگه اکیـا نکنـه ی وقت بخای کارای خطرناک کنی عامر شوهر توعه یکم بهش رسیدگی کن فکر کمال رو هم از سرت بنداز بیرون لطفا!اکیـا مـیگه نگران نباش من همچنان ب نقشی کـه دارم بازی مـیکنم ادامـه مـیدم!کمال به منظور کار مـیره پیش عامر و پدرش و پدر اکیـا!عامر هی سعی مـیکنـه جلوی کارو بگیره و کمال و تحقیر کنـه کـه اخرم کمال ی تیکه بهش مـیندازه مـیگه شما کاره مارو قبول نداری شاید بخاطر اینکه ی آدما ب چشم ی فاکتور نگاه مـیکنی برعما !و مـیخواد بره کـه پدر عامر برش مـیگردونـه و قرار مـیشـه کـه همکاری کنن!فهیمـه مـیره خونـه لیلا و بهش مـیگه کـه انگشتر رو پیدات کرده وحتما کمال هنوز اکیـا رو فراموش نکرده لیلا مـیگه نگران نباش پسر تو تاحالا اشتباه نکرده مطمئن باش راه درست رو مـیره!شب وقتی همـه دارن شام مـیخورن تانر بـه کمال تیکه مـیندازه مـیگه دلت واسه کیـا تنگ شده بود؟رفتی دیدیشون؟هم محلی هات؟عشق قدیمـیت…فهیمـه و حسین با تعجب ب کمال نگاه مـیکنن کـه تانر عروزنامـه رو درون مـیاره بـه همـه نشون مـیده،بفرمایید اینم مدرک!حسین خیلی عصبانی مـیشـه فهیمـه هم مـیگه از چیزی کـه مـیترسیدم مثه اینکه سرم اومد کمال مـیگه اشتباه نکنید بابا این فقط ی مسئله کاریـه حقی خان بهم سپرده بود چیکار کنم؟حسین هم مـیگه باشـه درست بخاطر کار اومدی بعد چرا برنگشتی دیگه هان؟که کمال ساکت مـیشـه حسین هم مـیگه من همـه جیو فهمـیدم لازم نیست چیزی بگی و مـیره….
خلاصه داستان قسمت ۹ سریـال اکیـا
ویدا ب عامر مـیگه برنامـه آخر هفته تون هنوز سرجاشـه دیگه نـه؟اون کمال هم مـیاد فک کنم!عامر:آره تازه قراره از ایشون تست هم بگیریم اکیـا مـیگه من نمـیتونم بیـام کار دارم ولی عامر مـیگه نمـیشـه عزیزم حتما با من بیـای کار مـیتونـه منتظر بمونـه ولی عامر کوزجوغلو نـه همون موقع یکی بهش زنگ مـیزنـه و عامر مـیره تو اتاق کـه جواب بدهی کـه پشت تلفنـه مـیگه هدیـه ام ب دستت رسید؟عامر مـیگه چ هدیـه ای؟خدمتکار براش ی پاکت مـیاره کـه سی دی توشـه عامر سی دی و باز مـیکنـه وتوش ی فیلم از صحنـه کندن زمـین به منظور چال ی نفره!کمال پیش لیلاست لیلا بهش مـیگه آخر هفته حتما ی جایی بریم و کمال هم قبول مـیکنـه!صالح زنگ مـیزنـه ب کمال و مـیگه داداش بیـا اسکله که تا حرف بزنیم بعدم ب زینب مسیج مـیده کـه مـیخوام با کمال حرف ب و بگم همـه چیو زینب هرچی مـیگه نکن این کارو گوش نمـیده.کمال مـیره پیش صالح و صالحم کم کم داره مقدمـه چینی مـیکنـه که تا بحث روباز کنـه!زینب حسابی ترسیده آخرم ب همـه مـیگه من ی سر برم خونـه دوستم سوال درسی دارم تانر مـیگه من مـیبرمت زینب هم اجبارا ی سر مـیره پیش دوستش اول ولی بعد مـیگه داداش ی سر بریم اسکله بستنی بخوریم هوس کردم تانر هم قبول مـیکنـه اوزان تو یـه کلوپه و داره مست کرده کـه بانو هم اونجاست با عصبانیت مـیکشـه بانو رو کنار و مـیگه دست از سر عامر بردار بانو هم مـیگه اونـه کـه دنبال منـه!اوزان مـیگه تو فک کردی کی هستی؟عامر مثه دیونـه ها عاشق اکیـاست فکر کردی ولش مـیکنـه مـیاد تورو بگیره و مـیره
[سریـال اکیـا | خلاصه داستان و قسمت آخر سریـال ترکی اکیـا کنسرت بانو مرضیه لندن]
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 24 Jul 2018 12:44:00 +0000